فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دو گل از گل های بهشت

کوه گشت

جمعه حدود ساعت 10:30رفتیم به دامان طبیعت. وقتی رسیدیم یه کمی هندونه را توی آب گذاشتیم تا خنک شه و بعد نوش جان کردیم .ظهر که شد بابایی زد تو کار سیخ گرفتن کبابها و شما دو تا هم گوجه ها را سیخ کشیدین البته ناخنک هم می زدید (مستندات موجوده  ) یهو صدای زنگوله و بع بع  بلند شد اومده بودن آب بخورن تو هم رفتی تماشا بعد از ناهار عکس سلفی گرفتیم ،سنجد جمع کردیم (البته با اجازه )،شیربلال با سس مایونز و آویشن خوردیم و ....خلاصه خیلـــــــــــــی خـــــــــــوش گذشت تا نشستیم تو ماشین فاطمه زهرا خوابش برد ...
22 مهر 1394

ذرت مکزیکی

فاطمه حسنا قبل از هر سخن باید بگم تو واقعاً عاشــــقققق ذرت مکزیکی هستی و وقتی بوی ذرت بهت میخوره از خود بی خود میشی و به هیچ وجه نمی تونی ازش بگذری بچگیت عاشق کله پاچه بودی بهت می گفتیم بزرگ شدی به یه کله پاچه ایی شوهرت میدیم کمی گذشت فهمیدیم بدجور عاشق بریون هستی نظرمون عوض شد بنا شد به یه بریونی شوهرت بدیم تا دیشب که رفته بودیم یه دوری بزنیم و طلا ببینیم که هوس ذرت کردی بابایی که دید چقدر با لذت و ولع می خوری گفت:"واقعاً عاشق ذرت مکزیکیه" منم طبق شوخی قدیمیمون گفتم:"اصلاً به یه ذرت فروش شوهرت میدیم تا هر چه خواستی ذرت بخوری"تو که مثل همیشه جواب های کوبنده و آماده داری بلافاصله گفتی":چرا به ی...
16 مهر 1394

جشن روز دختر

روز دختر دوتایی رفتین خونه ی مادرجون من هم دو تا کیک اسفنجی مستطیلی پختم و می خواستیم روش خامه کشی کنیم و طرح و شکل خاصی بهش ندیم وقتی کیکها را با خامه آسترکشی کردم و تو یخچال گذاشتم به بابایی گفتم  فاطمه زهرا کیک باب اسفنجی خیلی دوست داره و تصمیم گرفتیم کیک رو به شکل باب اسفنجی در بیاریم.با حداقل زمان ،امکانات و همکاری نکردن شکلات این کیک رو درست کردیم بعد از ظهر که اومدید و ما طی مراسمی کیک رو آوردیم خیلی هیجان زده شدید   چون نمی دونستید اون روز روز دختره.و اما فاطمه زهرا می گفت:"قشنگه ها ولی خنده داره " ...
17 شهريور 1394

سفر مشهد مقدس

امسال قسمت شد برا جشن میلاد امام رضا(ع) بریم مشهد.سفر خوبی بود و بهترین لحظه اش ساعت 9 شب میلاد بود که بعد از اینکه تمام جمعیت صحن رضوی صلوات خاصه را خوندن بارون بارید یاد این جمله افتادم " باران ؛نقطه چین تا خدا " انگار حضور خدا را حس کردم خیلی باصفا بود. فاطمه حسنا کبوتر دلت تو کبوترانه آروم می گرفت برا همین دو بار رفتی کبوترانه هر دو بار هم از کیک تولد امام رضا نصیبت شد که مثل همیشه آجی زهرا را فراموش نکردی و براش از کیک آوردی اصلآ آخر معرفــــتــــــــــــی فاطمه زهرا خیلی دلت می خواست بری کبوترانه ولی بر خلاف خوذت که فکر می کنی بزرگ شدی اون هم خیلی بزرگ ولی اجازه ندادن پیرو بررسی های و پیگیری های اینجان...
12 شهريور 1394

دست های کوچک اما هنرمند

تابستون بعد از ماه مبارک رمضان رفتی کلاس چرم دوزی و تونستی با خلاقیت و تلاش کارهای زیبایی بیافرینی مثل جاموبایلی،جامدادی کیف آرایش،کیف پول و..... . بهت افتخار میکنم دخترم و امیدوارم واسه خودت یه آفاق امیریان بشی شاید هم بهتر.   ...
19 مرداد 1394

جملات باحال

امروز صبح آجی حسنا می خواست قبل از خوردن صبحانه یه کیک شکلاتی که ذیشب برا تولد الکی تو پخته بودم رو بخوره من هم میگفتم نه اول باید صبحانه بخوری همین طور اصرار می کرد که یهو تو گفتی" برو قایم شو و بخور " من همیشه به آجی حسنا میگم بدم میادبرا انجام کارا فس فس کنی(فرز انجام ندی)و اگه دیگه فس فس کردی حسابتو میرسم یه بار که با آجی بحثت شد همش دور و ورش راه می رفتی و می گفتی" آجی فس فس کن " یه روز صبح که برا نماز صبح بیدار شده بودیم و لامپ راهرو را روشن کرده بودیم حین غلت زدن چشمات رو باز کردی بهت گفتم مامان بخواب هنوز شبه که گفتی" برق تو چشممه " یه روز دوتایی داشتید قایم موشک بازی می کر...
17 مرداد 1394

تغییر شغل بابایی

از امروز سه شنبه5/6 قراره بابایی به صورت شیفتی سرکار بره فاطمه زهرا خیلی راحت با مسئله کنار اومدی وقتی بهت گفتم امشب بابا نمیاد گفتی مثل بابای فرانک شده و شب موقع خواب گفتی حالا بابا اونجا چکار می کنه؟چجوری می خوابه بالش داره یا نه؟ صبح که بابا اومد این سوال رو ازش پرسیدی تا خیالت راحت بشه. فاطمه حسنا تو قدیم ترها اگه میفهمیدی قراره بابا یکمی دیر بیاد یا ماموریتی داره که شب نمی تونه بیاد خونه خیلی گریه میکردی و وقتی تلفنی باهاش حرف میزدی بغضت می ترکید ولی حالا (دلدار شدی؟؟؟؟     بی وفـــا شدی ؟؟؟؟؟   بزرگ شدی؟؟؟؟؟) نمی دونم گزینه صحیح کدومه  یادمه یه روز بابا با یه گروه رفته بودن ا...
6 مرداد 1394

پدر از دیدگاه فاطمه زهرا

چند روز پیش که برا مراسم سالگرد یکی از فامیلا رفته بودیم تو از فضای جلسه فهمیدی که یکی مُرده (بعد از فوت باباجون فهمیدی مراسمای این شکلی برا مرده برگزار میشه شادی روحش صلوات)تا نشستیم پرسیدی کی مرده گفتم بابای این بچه ها لحظه ای نگذشت که متفکرانه گفتی حالا مامان دارن ؟مامانشون که نمیتونه بره سرکار گفتم چرا بره سر کار گفتی بره کار تا آقاهه بهش پول بده بستنی و .... اینا بخرن برا این که ذهنت درگیر بی پدری و بی پولی اونها نشه گفتم باباشون یه عالمه پول داشته براشون گذاشته ومرده  ...
2 مرداد 1394

روزه داری خانوم گلم

فاطمه حسنا امسال هم مثل دو سال گذشته با وجود گرمی هوا و طولانی بودن روزها تونستی با یاری خدا همه روزه هات رو بگیری بهت افتخار می کنم برا عیدی هم که برات چادر خریدم که کوتاه بود بازم من تو غافلگیر کردنت تا حدودی شکست خوردم اما وقتی اذن دادم برا تعطیلات عید فطر با عمو و عمه بریم پیر غار خیلی خوشحال شدی و بهت خوش گذشت و یه عیدی خوب بود برات  فاطمه زهرا این گردش دو روزه بهت خیلی خوش گذشت وچون همبازی داشتی مثل سفرهای قبلی ما را اذیت نکردی خاطرات سفرت:شب اول داشتی با ستایش بازی می کردی که بچه های فامیل باباش اومدن ستایش رو ببرن پیش خودشون از اونا اصرار و از تو انکار وقتی دیدی حرف حالیشون نمیشه عص...
29 تير 1394