فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

دو گل از گل های بهشت

شب قدر

دیشب شب نوزدهم ماه رمضان بود.حدود ساعت 1 نیمه شب رفتیم مسجد فاطمه حسنا تو که یه کم سوره قران خوندی و با فاطمه اسم بازی کردید .اما تو فاطمه زهرا که با دو تا بچه ی دیگه یه کم تسبیح بازی کردید بعد دفتر و مداد رنگی هات رو بهت دادم نقاشی بکشی که یه پسر بچه به نام امیر محمد که مامانش می گفت 2/5 سالشه اومد پیشت می خواست نقاشی بکشه ولی خب فقط خط خطی بلد بود تو خیلی از دستش حرص خوردی وقتی لامپها را خاموش کردند رفت پیش مامانش . من قران کوچولویی که برات آورده بودم بهت دادم و گفتم باید رو سرمون بذاریم از همون لحظه شروع کردی بپرسی کی میذاریم؟کی میذاریم؟ موقعش که شد قران رو سرت گرفتی تاحضرت محمد(ص) و یه دفعه اعلام کردی که خیلی جیش داری و من ..... بعد از ...
15 تير 1394

به چی؛چی می گفتین

اشتباه تلفظ کردن کلمات توسط بچه ها خیلی شیرینه فاطمه حسنا لباس                    بلاس قرمز                     مرقز فرش                     شرف انگور                     انو انجیر           &nbs...
15 تير 1394

خاطره بازی

فاطمه حسنا چند روز پیش بازی این بچگی کیه؟ را رو گوشی (به قول آجی:تلبت) نصب کردی من تو آشپزخونه بودم اولین عکسی که آورده بود زیرش نوشته بود خواننده(مَرد) با کلی هیجان گفتی مامان عکس یه خوانندس که مُرده فاطمه زهرا چند شب پیش مثل همیشه در حال خوندن و سرودن شعرهای فی البداهه بود که یهو یه شعر با وزن و معنی و قافیه از خودت در کردی(به قول شاعر برره):            دختر مون چه زیباس       اسمشم فاطمه زهراس  فاطمه زهرا اندر حکایت آجی کوچولو خواستن تو یه شب بعد از درخواست های مکرر جنابعالی  و توضیحات مبسوط من راجع به اینکه نمیشه آجی بیار...
10 تير 1394

تولد11 سالگی

فاطمه حسنا این کیک تولد 11 سالگیته که خودم درست کردم می خواستیم غافلگیرت کنیم ولی این چند سال که باسواد شدی خودت تاریخ تولدت رو زودتر اعلام میکنی وجشن تولد میخوای برا همین امسال هم نتونستیم غافلگیرت کنیم البته با ذرت مکزیکی که وقتی خواب بودی درست کردم تا حدودی غافلگیر شدی ...
8 خرداد 1394

تولد3 سالگی

فاطمه زهرا این هم کیک پرماجرای تولد 3 سالگیته آخه اولین بار بود کیک تولد تزیین می کردم خیلی استرس داشتم و خسته شدم  ولی وقتی کار تزیین تموم شد و تورو بغل کردم تا ببینی وقتی لبخند زدی و گفتی قشنگه خستگیم در رفت ...
16 دی 1393