شب قدر
دیشب شب نوزدهم ماه رمضان بود.حدود ساعت 1 نیمه شب رفتیم مسجد فاطمه حسنا تو که یه کم سوره قران خوندی و با فاطمه اسم بازی کردید .اما تو فاطمه زهرا که با دو تا بچه ی دیگه یه کم تسبیح بازی کردید بعد دفتر و مداد رنگی هات رو بهت دادم نقاشی بکشی که یه پسر بچه به نام امیر محمد که مامانش می گفت 2/5 سالشه اومد پیشت می خواست نقاشی بکشه ولی خب فقط خط خطی بلد بود تو خیلی از دستش حرص خوردی وقتی لامپها را خاموش کردند رفت پیش مامانش . من قران کوچولویی که برات آورده بودم بهت دادم و گفتم باید رو سرمون بذاریم از همون لحظه شروع کردی بپرسی کی میذاریم؟کی میذاریم؟ موقعش که شد قران رو سرت گرفتی تاحضرت محمد(ص) و یه دفعه اعلام کردی که خیلی جیش داری و من ..... بعد از ...